جوانی در حوزه جنگ نرم فعالیت می کرد/
هیچکدام از کتاب های شهید مطهری را نخوانده بود/
خیلی از کتاب های استاد طاهرزاده را نخوانده بود/
کتاب های دکتر شریعتی ، رحیم پور ازغدی، امیرخانی را نخوانده بود/
سخنان راهگشای حضرت ماه و امام عزیز (ره) را جهت دار و تفصیلی نخوانده بود/
رمان نخوانده بود/شعر نخوانده بود/فیلم ندیده بود/
ادامه مطلب
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهامبهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام دنیا را کوچکتر از ابعاد واقعیاش دیدهام و به همان نسبت کمتر از آن لذت بردهام.
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام قصه کم شنیدهام، داستان کم داشتهام و قصهها و داستانهای زندگیام را کوتهبینانه تماشا کردهام.
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام گریه نکردهام، نخندیدهام، عاشق نشدهام و انسانیت را خوب تماشا نکردهام.
بهاندازۀ همۀ کتا
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهامبهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام دنیا را کوچکتر از ابعاد واقعیاش دیدهام و به همان نسبت کمتر از آن لذت بردهام.
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام قصه کم شنیدهام، داستان کم داشتهام و قصهها و داستانهای زندگیام را کوتهبینانه تماشا کردهام.
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام گریه نکردهام، نخندیدهام، عاشق نشدهام و انسانیت را خوب تماشا نکردهام.
بهاندازۀ همۀ کتا
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهامبهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام دنیا را کوچکتر از ابعاد واقعیاش دیدهام و به همان نسبت کمتر از آن لذت بردهام.
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام قصه کم شنیدهام، داستان کم داشتهام و قصهها و داستانهای زندگیام را کوتهبینانه تماشا کردهام.
بهاندازۀ همۀ کتابهایی که نخواندهام گریه نکردهام، نخندیدهام، عاشق نشدهام و انسانیت را خوب تماشا نکردهام.
بهاندازۀ همۀ کتا
وقتی فهمیدم فیلمی از این کتاب ساخته شده، گفتم باید حتما قبل از اینکه فیلمش رو ببینم، کتابش رو بخونم.صفا و صداقتی که در این روایت است و شیوایی و جذابیتی که در قلم نویسنده وجود دارد، در مجموع کتابی عالی رقم زده است.تا به حال از این زاویه و دید دفاع مقدس را نخوانده بودم. از زاویه دید چند نوجوان به خصوص در دوران اسارت.
شما از این دست کتابها نخواندهاید؟
بسم الله
به گمانم حال بدم برای کتابهایی است که مدت هاست نخوانده ام. حدودا یک ماه
کتاب های الکترونیکی را دوست ندارم.
کتابخانه هایی که عضو هستم کتابهای مورد علاقه ام را ندارند.
و بعلت گرانی کتاب و مابقی وسایل بیشمار کارم، امکان خرید همه کتابهایم را ندارم.
و افسرده ام از کتاب هایی که نخوانده ام .
روزهای کشدار و گرم تابستان طعم گس ی دارد . و همینطور طعم تنهایی
پایان نامه نیمه کاره ای که اصلا حوصله تکمیل کردنش را ندارم.
هنوز باور نمیکنم... و به خاطر غافلگیری و این شگفت زدگی حاصل هنوز نمی دانم چگونه بروم و تشکر کنم. دوست خوب و مهربانم، (و تاکید می کنم که روی دو صفت «خوب» و «مهربان» فکر کرده ام... و شاید مخاطب محبتش من نبودم، «قدرشناس» را هم به آن اضافه میکردم.) برایم ده عنوان از کتاب های شهید چمران (که 8 عنوان به قلم خود او، و 2 عنوان «در موردش» است.) (و فکر میکنم مهمترین کتاب هایش.) را برایم هدیه داده است. دقت کنید کتاب های شهید چمران را! و چند خطی که نوشته است. و چقدر ا
مرا از انبوه کتابهایم میشناسند، کتابهایی که خواندهام و عاشقشانم، کتابهایی که از سر اجبار خریدم، کتابهایی که به امانت گرفتهام و کتابهایی که نخواندهام! کتابهای نخوانده تکلیفشان مشخص است؛ آنقدر در قفسه میمانند تا روزی مرا به خود فرا بخوانند، همان روزهایی که فکر میکنیم اتفاقی از قفسه برشان داشتیم و میخوانیمشان و تعجب میکنیم کلماتش زبان ما شدهاند و پردهدری میکنند!!!
بعد از ساعتها یاس فلسفی و نمیدانم کاری و غرق
بسم الله
وقتی رفتیم به کتابفروشی نشر افق، هر کداممان گوشهای را انتخاب کردیم. من به سراغِ کتاب موردنظرم رفتم. دروازه مردگان جلد اول، جلد اول، جلد اول. همینطور برای خودم زمزمه میکردم تا پیدایش کنم. انگار با صدا زدنش خودش را میآورد بیرون و میگفت «من اینجام». با تقلای من و پیگیریهای پسرِ جوانِ کتابفروش بالاخره در انباری یافت شد. جلد اول و دوم را به دست گرفتم و گذاشتم روی میز. او هم از گوشهی خودش بیرون آمد و کنارم ایستاد. دو کتاب در دستش
حکیمی را پرسیدند:چندین درخت نامور که خدای عزوجلّ آفریده است و برومند، هیچ یک را «آزاد» نخوانده اند مگر «سرو» را که ثمره ای ندارد؛ در این چه حکمت است؟گفت: هر درختی را ثمره ای معین است، که به وقتی معلوم، به وجود آن[ثمره] تازه آید، و گاهی به عدم آن پژمرده شود. و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوش است؛ و این است صفت آزادگان... گلستان سعدی
دارم زیر تکالیف بسیار و ویدئوهای ندیده و کتابهای نخوانده و فیلمهای چشمانتظار و دلتنگی برای عالم و آدم له میشوم. کیست که مرا از این برزخ تنهایی نجات دهد؟
پ.ن من و نگار تصمیم گرفتیم هر چه سریعتر تشکیل خانواده بدیم. از رابطه و پسرهای خنگ و خُنُک و بچهبازیهایی که حتی خودمون هم درگیرش شدیم خستهایم و به نظرمون وقت پیدا کردن مردی شده که کنارش بشه برنامه ریخت.
سلامگاهى وقتها گفتن کلمه شاید خیلى فایده داردشاید این مطلب را نخوانده بودىشاید یادت رفته بودشاید نمىدانستىشاید این روایت را ندیده بودى که:عذر برادر ایمانیت را بپذیر و اگر عذرى ندارد خودت عذرى برایش بیاورحسن ختام این پیامصلوات.
گیرم شعری بسرایم
که از کوچه باغهایش بوی بهار آید
که بر کاهگل دیوارش یادگار گذاشتهها باشد
گیرم شعری بسرایم
که اگر دست به واژهی آسمانش بزنی
سر انگشتانت آبی شود
و اگر بال پروانهاش را بگیری
گرد بال پروانه بر دستت بماند
گیرم که شعری سرودم چنین
وقتی که آن را نخوانی
چه سود دارد این همه لطافت...!
شب بعد پیرمرد داشت دوباره از اتاقک بیرون می رفت که استاد پرسید " آیا اقیانوس شناسی خوانده ای ؟"
+ اقیانوس شناسی چیست استاد ؟
" دانش مربوط به اقیانوسها "
+ خیر استاد ، من هرگز چیزی نخوانده ام .
" پیرمرد تو نیمی از عمرت را به باد داده ای "
پیرمرد با چهره ای گرفته دورتر شد و با خود اندیشید " من نصف عمرم را بر باد داده ام . این مرد دانشمند اینطور می گوید "
شب بعد بار دیگر استاد جوان از ناخدای پیر پرسید " آیا هواشناسی خوانده ای ؟
+ هواشناسی چیست استاد ؟ حتی ا
این هفته کتاب دو قرن سکوت اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب را خواندم. کتاب تاریخی بسیار خوب و جذابی است و اطلاعات بسیار مفیدی را در اختیار قرار می دهد.
استنادات تاریخی ایشان به نظرم بسیار خوب و به جا است و به همه شما عزیزانی که احتمالا این کتاب را نخوانده اید هم توصیه می کنم حتما خواندن این کتاب ارزشمند را از دست ندهید.
شاد باشید
از عصر که متوجه شدم مدارس به دلیل آلودگی هوا تعطیل است به امیرعباس نگفتم تا مطالعات اجتماعی اش را که تا جمعه غروب کش داده است و نخوانده است بخواند. میدانستم اگر تعطیلی فردا را بفهمد کتاب را که میبندد هیچ، تا ۱۲ شب نیز پای تلویزیون و شبکه ی نسیم ولو خواهد بود. درسش را خواند و به موقع هم به رختخواب رفت.
به نظرتان مادری فهیم هستم یا خبیث؟
با بابا قهر کرده ام . با چشم های اشک بار رفته ام اسمم را از لیست مسافران خط زده ام . درس های جدید را نخوانده ام . کتاب های غیر درسی ام را هم . دلم به نقاشی کشیدن نمی رود . میزم بهم ریخته و نامرتب است . دو روز است که دارم جزوه ی فیزیولوژی را مینویسم و هنوز دوازده دقیقه ی دیگرش مانده . همینجا و در همین دقیقه ساعت زندگی ام خواب رفته اما روز هایم با سرعت و بی حاصل ، میگ میگ می کنند و از کنارم میگذرند.....
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها کنج یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید.
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمیشدم. تو دعا میخواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمیتوان دوام آورد.
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها توی یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید.
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمیشدم. تو دعا میخواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمیتوان دوام آورد.
در این شهر ترسناک خراب شده، تنها کنج یک اتاق کثیف و کوچک با یک عالمه جزوه و کتاب های نخوانده و امتحانات لب المرصاد، اصلا حس و حال دعای عرفه نمی آید.
اگر بودی، می آمدی دنبالم. میرفتیم باهم زیر آسمان. در پناه سایه مهربان تو دیگر جزغاله نمیشدم. تو دعا میخواندی و من دستم را میزدم زیر چانه ام و فقط تو را تماشا میکردم و به خدایمان میگفتم: اصنشم همینایی که آقاییِ خوجگلم میگه
بدون عشق و امید، توی این روزهای ناخوش نمیتوان دوام آورد.
نفرات برتر کنکور اعلام شدند؟ الان وقت این است که این نفرات برتر، از قلم چی پول بگیرند و بگویند آزمون هایش را شرکت می کرده اند. از گزینه دو هم. و بعد بگویند فقط کتاب های گاج را می خوانده اند. و فقط خیلی سبز و کلاغ سفید و پرتقال خونی هم! البته همه ی اینها بعد از این است که به سفارش صدا و سیما گفته اند هیچ آزمونی شرکت نکرده اند و هیچ کتاب کمک درسی نخوانده اند، الا نص اتم و اکمل کتب درسی رسمی!
بحث، بحث نشریه است. مدیر در مطالعه مطالب قبل از چاپ، کاهلی کرده و دقیق نخوانده. حالا بعد از یک هفته چاپ نشریه که آن آن مطلب را در کانال قرار دادیم، دردسرهای جدید شروع شده. جالب است که یک هفته از زمان انتشار گذشته است و نخواندند و بعد از مدتها مطلب را دیدند و معتقدند من با جایی همکاری میکنم و مطالبی که به ایشان میدهم با چیزی که چاپ میکنم مغایر است! هر کس نداند فکر میکند دارم برای سازمان اطلاعاتیای چیزی جاسوسی میکنم.
آیت الله خامنه ای: [شهید چمران] اینجور نبود که یک آدم خشکی باشد که لذات زندگی را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود ...دل باصفائی داشت؛ عرفان نظری نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدی و سلوک عملی هم پیش کسی آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا.
من بسیاری از کتاب های معروف را نخوانده ام،من بسیاری از نویسندگان را نمی شناسم،من بسیاری از نقاشی های معروف را ندیده ام،من بسیاری از موسیقی های معروف را نشنیده ام،من بسیاری از فیلم های معروف را ندیده ام،من بسیاری از کارگردانان و بازیگران معروف را نمی شناسم،من بسیاری از خوانندگان را نمی شناسم،من بسیاری از شاعران را نمی شناسم...افتخار نمی کنم اما به شما اجازه ی تمسخر هم نمی دهم!
بین همهی دعاها و مناجاتها خوانده و نخوانده، همین دو تا کلمهی کوچک را جا گذاشته بین بقیه تا بعد از این همه سال سیاه بیاید و بیاید و بیاید و... برسد به دست من!
«و اعمُر قلبی» عمران یعنی آبادی، ساختن. «دلم را بساز»، «آباد کن دلم را». اگر خرابی نباشد، اگر ویرانی نباشد، کدام عمران؟!
خرابم... دلم ویرانه است... بسازش!
بعد از یک پیادهروی کوتاه بارانی، آمدهام به کتابخانه. کنار پنجره نشستهام و دفتر و قلم و یک عاشقانه آرام را پهن کردهام روی میز مقابلم. هیچ وقت در هیچ کتابخانهای رمان نخوانده بودم! دارم فکر میکنم چه زیباست که مادرم. چه زیباست که دو جفت چشم کوچک در خانه انتظارم را میکشند. این زندگی تازه که دیگر تنها متعلق به خودم نیست را دوست دارم و بیشتر از همه عمرم احساس مفید بودن میکنم. دارم بندههای کوچک خدا را با صبوری بزرگ میکنم و مثل همیشه شا
بهترین دوست من کسی است که کتابهایی را به من هدیه کند که تا به حال نخوانده باشم.✨بازدید دانش آموزان دبستان فاطمه الزهرا از کتابخانه عمومی پیشین و نشست کتابخوان، جهت تنوع در آموزش و ایجاد انگیزه مطالعه بمناسبت هفته کتاب و کتابخوانی✨
خب:
1- دلم برای نمایشگاه کتاب رفتن غنج میره.اما وقتی تصور میکنم که باید کلی راه برم بین اون همه شلوغی و چشم تو چشم شدن با کتاب
های نخوانده ام،یک ای بابایی میگم و از کنارش رد میشم.اما راه رفتنبین اون همه کتاب خیلی باحاله
2_چند روز پیش یک پیجی را توی اینستا بررسی میکردم که با خودم گفتم خوشحال بعضی ها که اینقدر راحت و قشنگ و ساده مینویسند.
روزمرگی ها و ماجراهای ساده ای را که می بینن بامزه می نویسند.اینم از یک حسادت کوچیک
ارغوان را خیلی دوست داشتم. مدت زیادی با من و درخیالم بود. هرجا که می رفتم، هرجا که می خوابیدم ، حتی در نفس کشیدن هایم.
شعرهایم برای او بود. داستان هایم از او بود و حتی راز و نیازم برای او بود. پناه بر خدا ! گاهی انگار جای خدا هم می نشست . چون از زیبایی بهره ای برده بود . گاهی فکر می کرد الهه ی زیبایی ست و دوست داشت تمام سیم و زر دنیا را در پایش نثار کنند. اما من فقط می توانستم ردای کسی را بر دوش داشته باشم که اندک حسی عاشقانه در قالب کلمات بریزد و
دیشب کتاب داستان راستان را ورق می زدم، مقدمه اش برایم خیلی جالب بود چون قبلا درست نخوانده بودم، استاد شهید مرتضی مطهری موضوعی را در چاپ اول سال ۱۳۳۹ مطرح می کنند که امروز هم مطرح است؛ برخی این مطالب داستانی را سبک می شمرند و ایشان را آن زمان منع می کنند که به اصطلاح کلاس خودش را پایین نیاورند و ایشان بر این عقیده بودند که این داستانها تأثیر مثبت بر زندگی مردم دارند...
( وقت کردید بخوانید)
البته و بخوانید
بخوانید اگر منتقد سیستمهای بسته مثل جمهوری اسلامی ایران بوده اید
بخوانید اگر معتقد به جامعه باز هستید خصوصا از نوع طرفدار گفتگوی تمدنهاش
بخوانید اگر آرزومند نظامی فلسفه مند و ایدئولوژیک و آرمانی هستید مثل من و همیشه دارید به آرمانشهر فکر می کنید
بخوانید اگر دقیقا ضدایدئولوژی و ارمان هستید و اصلا سکولارید
بخوانید اگر قلم امیرخانی را دوست داشته اید
بخوانید اگر از امیرخانی هیچ نخوانده اید
بخوانید اگر مایه دارید بخوانید اگ
پاییزی که گذشت برای من جز غم و اندوه نبود. آبان 98 مثل دی ماه 96 و 88 و هر روزمان در خاطرم خواهد ماند. و مثل همیشه تلاش بیهوده برای فراموشی. چه موهبتی است این فراموشی ، اگر واقعی باشد!
باران شدیدی میبارد.بغض آسمان است لابد. ترم 5 کارشناسی به انتها نزدیک میشود.خستگی عجیبی احساس میکنم. زیر انبوهی از کتاب های خوانده و نخوانده مدفون شده ام. فقط منتظر گذشتن روز ها هستم، بی هدف ، بی امید...
آخرین روز های پاییز، آخرین روزهای بیست و یک سالگی
اول آذر 1398
یک بامداد پاییزی با چاشنی تماشای بارش دانه های برف از پشت شیشه های قاب گرفته ی پنجره...
الان که این متن را مینویسم نه اینترنت دارم و نه وبلاگ!
روزهاست که توفیق اجباری نصیبمان شده و در ترک اینستاگرام و واتساپ و تلگرام به سر میبریم و به دنبال آن توفیق آشنایی با فضای وبلاگ نویسی.
و بازگشتم به سوی دوستی با قلم و کاغذ و نوشتن و البته دیدار با کتابهای نخوانده...
و سوق یافتم به سوی ایجاد یک وبلاگ! (البته به محض برقراری اینترنت!)
امید دارم که زو
مرا یادتان هست؟! من همانم که فروردین همین امسال، برای دختر بچه سرتق نق نقوی بی تربیت لجباز درونم که فقط بلد است جیغ بکشد و تحمل نه شنیدن ندارد کلی خط و نشان کشیدم که تا وقتی کتابهایی را که پارسال از نمایشگاه خریدی نخوانده ای،از نمایشگاه امسال خبری نیست؛ اما همین که نمایشگاه شروع شد، چشم بستم روی همه ی کتابهای خوانده نشده، کودک سرتق نق نقوی بی تربیت لجباز درونم را زدم زیر بغل و راه افتادم رفتم تهران برای زیارت نمایشگاه کتاب!
مرا یادتان هست
دیریست قشون تا دندان مسلح کتاب های نخوانده، در کتابخانه ام اردو زده اند و مشتاقانه گوش به زنگ اشارتی هستند تا مجال یورش به سپاه جهل و نادانی را بیابند. اما عاقبت امروز یکی از سربازان شجاع و کاردان نظرم را به خود جلب کرد و به آوردگاه نبرد راه یافت. نام این جنگاور دلیر " هنر شفاف اندیشیدن" اثر رولف دوبلی است که توانست در سرزمین دستانم جای گیرد و با دیو جهل جمجمه ام بیاویزد و جراحات مهلکی بر اندام تنومند وی وارد آورد. به پایان این پیکار طاقتسوز صف
قرار نیست همه کتابها را تمام کنیم. هیچ اجباری برای خواندن کتابی که از آن خوشمان نمیآید نیست. این دو جمله را مدام با خودم تکرار میکنم که یادم بماند نیمه خواندن کتابی که خوب نیست یا آن را نمیپسندم هیچ اشکالی ندارد. دیروز یکی از همکلاسیهای کارگاه رمانم میگفت: «من فقط 50 صفحه به نویسنده وقت میدم که من رو جذب کنه. اگر نکرد، کتاب را کنار میگذارم.» برای همین بود که من «نورثنگر ابی» نوشته «جین آستین» ر
ماموریت در اذهان
یکی از مهمترین علائق من گردآوری و خواندن کتاب های مربوط به چگونگی شکل گیری انقلاب_اسلامی و سالهای نخست آن است.
برای افزودن آگاهی خویش ، هر کتابی که بیگانگان درباره انقلاب مینویسند و منتشر میشود را دریافت میکنم و میخوانم!
گاهی ادعاهای عجیبی درباره انقلاب میشنوم که نزدیک است شاخ دربیاورم...
اما چیزی که به من آرامش میدهد این است که این ادعاها از سوی کسانی مطرح میشود که حتی در عمرشان یک کتاب غیردرسی هم نخوانده اند و چشمهایشان
از حرف های مهسا محب علی.کتاب های خانم محب علی را نخوانده ام. از این بابت هم ناراحتم. چون نویسنده ایی است که از حرف زدنش ، نوشتنش شروع می شود. جمله هایی از او شنیده ام که برایم فوق العاده عجیب و همینطور عادی و طبیعی و بی هیچ تصنع بر زبانش جاری میشد.او می گفت:
«نویسنده که نه دنیا داره و نه آخرت، نه آینده داره و نه احترام، و نه درآمد و کتاب هاش هم راحت سانسور میشه، هیچ و هیچ از این کار نصیبش نمیشه و فقط با عشق و دیوونگی می نویسه، حیفه حالا بیاد و خود س
بهار پشت زمستان بهار پشت بهاردلم گرفت از این گردش و از این تکرارنفس کشیدن وقتی که استخوان به گلونگاه کردن وقتی که در نگاهت خاراگر به شهر روی طعنه های رهگذراناگر به خانه بمانی غم در و دیوارنمانده است تو را در کنار همراهیکه دوستان تو را میخرند با دینارنه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکندهکه جمع کردنشان در کنار هم دشواربه صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اندبه جنگشان که بخوانی نشسته اند کنارتو از رعیت خود بیمناکی و همه جارعیت است که تشویش دارد از دربار
گمانم یک هفتهای بود که ستارهی کسی روشن نشده بود. دیروز با خودم گفتم نکند که این حرفها را برای خودم تایپ میکنم؟! نکند که کسی به این خانه سر نمیزند و مجبور شوم که درش را تخته کنم؟! دروغ چرا؛ دلسرد شده بودم. از تمام دنیا عصبانی بودم و حس کردم که بیهوده تایپ میکنم. غمگینم. از سکوت وبلاگها غمگینم. ما وبلاگیها باید کاری کنیم که وبلاگ دوباره رونق بگیرد. چه کار؟ نمیدانم. هنوز نمیدانم. ولی اگر هنوز مرا میخوانید جملهای برایم بنویسید که
نشستهاند هزاران کتاب در قفسهزبون و ساکت و پر اضطراب در قفسهیکی بزرگتر از دیگران؛ قدیمیترملقباند به عالیجناب در قفسهمراقبش دو سه گردن کلفت دور و برشکه تا تکان نخورد آب از آب در قفسهخزانهدار عددهای دولتش شدهاندکتابهای درشت حساب در قفسهکتابهای مقدس، کتابهای ملولخزیدهاند به کنج ثواب در قفسهکتابهای اصول و فروع بیدارینشستهاند همه گیج و خواب در قفسهنشستهاند دو زانو کتابهای دعاهزار وعدهی نامستجاب در قفسه کتاب فلسفه ب
یا زخم هایی سر گشاده که مرا به خودم عودت می دهد،
با کلماتی از حنجره به دنیای بیرون که تنهایی مرا تکثیر می کند ،
با کتاب های نخوانده ، با چشم های بسته دل به مفاهیم زده ،
با حافظه ای کوتاه که همه چیزی را از یاد برده و لکنت کلمات و فکر و نگاه و دست و پا و زبان .
این منم خیره در مغاک ، آشفته در تختخواب مالیخولیا .
این منم تخطئه در جهان سیمانی که باد طنین مرا به من باز می گرداند .
این منم پادشاه خودم ؛ در سرزمین بادها تکثیر می شوم در اصوات ...
این منم ...
در
اگر اشتباه نکنم کلاس پنجم یا ششم ابتدایی بودم که متوجه شدم دچار کمال طلبی ام. هرچند که چندان شدید نبود. اما حالا تقریبا یک سالی میشود که آن کمال طلبی خفیف جایش را داده به کمال طلبی منفی و آن اعتقاد نسبتا مزخرف یا همه یا هیچ.
و قطعا که به دنبال هر کمال طلبی منفی یک اهمال کاری مزخرف تر وجود دارد :\
چه داستان هایی که به خاطر همین کمال طلبی ننوشتم و چه درس هایی که گذاشتم نخوانده بمانند :|
خلاصه ی مطلب آنکه این روز ها نسبت به وبلاگم هم همین حس را پیدا ک
۱. فیلم لیلا حاتمی را یادتان هست که در آن لیلا یک بلاگر نچسب نخواستنی بی دل و جرات است که به دوستان وبلاگی اش می گوید نمی تواند بیاید سر قرار ولی بعد می رود و خودش را یکی از خواننده های وبلاگها جا می زند و وقتی بقیه بلاگرها پشت سر او (که نمی دانند همین دختری است که خودش را خواننده ی وبلاگ معرفی کرده) حرف می زنند از او دفاع می کند؟ این قدر دلم می خواهد یکی از شما یک قرار وبلاگی برای نمایشگاه کتاب اکی کند و من لیلاوار بیایم ببینمتان!
۲. به خودم قول د
۱. فیلم لیلا حاتمی را یادتان هست که در آن لیلا یک بلاگر نچسب نخواستنی بی دل و جرات است که به دوستان وبلاگی اش می گوید نمی تواند بیاید سر قرار ولی بعد می رود و خودش را یکی از خواننده های وبلاگها جا می زند و وقتی بقیه بلاگرها پشت سر او (که نمی دانند همین دختری است که خودش را خواننده ی وبلاگ معرفی کرده) حرف می زنند از او دفاع می کند؟ این قدر دلم می خواهد یکی از شما یک قرار وبلاگی برای نمایشگاه کتاب اکی کند و من لیلاوار بیایم ببینمتان!
۲. به خودم قول د
نام کتاب: ما و تاریخ فلسفه اسلامی
نویسنده: رضا داوری اردکانی
ناشر: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
نظری در رد یا تایید نویسنده ندارم.
نکته مثبت کتاب:
بیان زیبای پیوستگی اندیشهی فلسفی در شرق جهان اسلام
بیان نکاتی جدید راجع به برخی از فیلسوفان مسلمان که یک طلبه یا دانشجوی فلسفه، بعید است خودش به راحتی و در مدّت کم بتواند آنها را کسب کند.
نکتهی منفی کتاب:
ظاهرا در اوایل کتاب، نویسنده در بیان مقصود خود کمی الکن است، تا چند
سه شنبه حالم بد بود. در واقع حالم خیلی بد بود. در واقع حالم خیلی خیلی خیلی بد بود. چرا؟ به خاطر یک اتفاق کوچکی که دوشنبه افتاده بود. و من اینطوری ام دیگر! بعد از یک اتفاق بد کوچک، اتفاقهای بد دیگری را می اندازانم. تا حال بد تثبیت شود و بهانه ای شود برای ناامید بودن، دلخور بودن، بدبخت بودن و در نتیجه نشستن در انتظار اتمام که راحتتر از هر کار دیگری است. صبح که رفتم مدرسه هوا به شکل غیرمنصفانه ای دلربا شده بود و هیچ با حال دل من هماهنگ نبود. درس نخوا
صفار گفته است:
جعفر بن محمد صوفی گفت: به ابو جعفر(امام جواد(ع) ) عرض کردم:ای فرزند رسول خدا! چرا پیامبر اکرم(ص)،امی نامیده شده است؟حضرت فرمود :دیگران چه می گویند؟عرض کردم:فدایتان گردم! گمان می کنند به این جهت پیامبر امی نامیده شده که چیزی ننوشته است.
حضرت فرمود:دروغ می گویند،نفرین خدا برایشان باد،چگونه چنین چیزی ممکن است درحالی که خدای متعال در کتاب متقن خویش می فرماید:《او،کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده،رسولی از خودشان برانگیخت که ایا
سلام
این وبلاگ دوستم هست.
http://asrehzoohoor.blog.ir/
دنبالش کنید و به قسمت « تقبل نماز و روزه استیجاری » سر بزنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام واحترام خدمت دوستان و بازدیدکنندگان گرامی.
تعدادی از افرادبسیار نیازمند و بسیار بسیار مورد اعتماد واحترام اعم از طلبه و غیر طلبه، خانم وآقا هستند که نماز و روزه و ختم قرآن استیجاری اموات(ره) شما عزیزان را انجام میدهند.
اجرت های تعین شده از سوی مراجع محترم در سال 1397:
اجرت هر یک سال نماز استیجاری: 15
جایی خوانده ام: «وانگاه که از کوه ها بالا می رفتم جز تو که را می جستم؟» آنقدر آتش گرفته ام که دریافته ام آن نورت جز برای سوختنم نیست.چگونه می توان اینسان سر پا ماند؟ «نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم» را هر روز مثل ذکر می خوانم.گر گرفته ام.در این پایان دی ماه در این آغاز برف گلوله ای سرخم.چه می توان کرد؟ آنقدر پر شده ام آنقدر لبریزم که به تکانی ریخته ام.مثل ذغال گل انداخته که تلنگری خاکسترش می کند.با آن همه سرود نخوانده در گلو، با آن همه زیبایی خفته
آن یک ذره امید کذایی به ساختن و ماندن هم در آخرین روزهای هفتهی «اسارتِ مدرن»، درحال کمرنگ شدن است. داشتم به قبلترها فکر میکردم، به انقلاب. به انقلاب ایرانیها و غیرایرانیها. من زیاد تاریخ نخواندهام اما از همین سال کنکور شروع کرده بودم که کمابیش چیزهایی بخوانم. همیشه دوست داشتم بتوانم انقلاب خودمان را از زوایای مختلف ببینم. (شک کردم که انقلاب خودمان نوشتن اذیتم میکند یا نه، هم بله هم نه) مطمئن بودم که دیدگاهها و افراد بسیاری در
از شما چه پنهان،دوستانی دارم(!)که هر وقت جزوه میخواهند طبق معمولِ همیشه میشوم "عزیزشان"؛معمولا هم پیام هایشان، با "سلام عزیزم،خوبی؟؟" شروع میشود.نمیدانم این "خوبی؟" این "عزیزم ها" را برای این مینویسند که واقعا حالم را بپرسند یا صرفا فقط عادت لفظی اشان است،به هر حال از اینکه صدسالی یکبار هم که شده به همین بهانه ها جویای احوالاتم میشوند خوشحال میشوم و با یک "ممنونم" از محبتشان تشکر میکنم اما جدیدا هروقت از این پیام ها دریافت میکنم همان اول که چش
از شما چه پنهان،دوستانی دارم(!)که هر وقت جزوه میخواهند طبق معمولِ همیشه میشوم "عزیزشان"؛معمولا هم پیام هایشان، با "سلام عزیزم،خوبی؟؟" شروع میشود.نمیدانم این "خوبی؟" این "عزیزم ها" را برای این مینویسند که واقعا حالم را بپرسند یا صرفا فقط عادت لفظی اشان است،به هر حال از اینکه صدسالی یکبار هم که شده به همین بهانه ها جویای احوالاتم میشوند خوشحال میشوم و با یک "ممنونم" از محبتشان تشکر میکنم اما جدیدا هروقت از این پیام ها دریافت میکنم همان اول که چش
دوش، در هوایی که از شدت سرما، خونمان به رنگ آبی درآمده و از هر انگشت دست، قندیلی دو متری آویزان گشته بود و از خز و پالتو و زره، هرچه داشتیم و نداشتیم بر تن کرده و به دنبال ارزاق واجب، سرما بر خود هموار کرده بودیم، گیسوفسونی دیدیم ریزجثه که یکلاقبا از منزل به در شده و خیابان گز میکرد. شاخهایم به صدا درآمده و از شیخنا (همشیره) پرسیدم "ای عالم به اسرار و ای دانای بسیار! اینان را چه میشود؟ آیا سرما بر ایشان اثر نمیکند؟"
فرمود "فرزند! چه خود
اخیرا با کتاب «بهترین سال زندگی شما» نوشته دبی فورد آشنا شدم. هنوز آن را بطور کامل نخوانده ام، اما با توجه به این که تعریف این کتاب را شنیده ام و شروع سال هم بهترین زمان برای چنین موضوعی است، به نظرم رسید که این کتاب را معرفی کنم. امیدوارم تعریفهایی که از کتاب شنیده ام مطابق واقع بوده باشد. به محض این که کتاب را تمام کردم نظرم را می نویسم.
کتاب مذکور توسط انتشارات نسل نواندیش با ترجمه الهام شریف منتشر شده است.
این اولین پست من در وبم است!
یادش بخیر اولین باری که نام این کتاب را شنیدم سوم راهنمایی بودم. یک معلمی داشتیم که گفت این کتاب را حتما بخوانید آن موقع ها خیلی جدی نگرفتمش تا اینکه جدیدا یکی از دوستانم این کتاب را تهیه کرد و من که به شدت دچار تنبلی و بی برنامگی! شده بودم تصمیم گرفتم این کتاب را تهیه کنم و بخوانم ولی آنقدر تنبلی کردم که هنوز با وجود حدودا 2 هفته ای که از تهیه کتاب گذشته است هنوز آنرا نخوانده ام اما حتما همین امروز آن را میخوانم!
ادام
سلام
این وبلاگ دوستم هست.
http://asrehzoohoor.blog.ir/
وبلاگ « عصر ظهور » وبی با اهمیت در زمینه اعتقادی _ ایمانی _ایرانی *** با بهرهگیری از پند و حرف و عملِ بزرگانِ به واقع بزرگ بخصوص امام علی ع و امام صادق ع و دیگر بزرگان ؛ از ایام ماضیه تا عصرِ حالیه
دنبالش کنید و به قسمت « تقبل نماز و روزه استیجاری » سر بزنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام واحترام خدمت دوستان و بازدیدکنندگان گرامی.
تعدادی از افرادبسیار نیازمند و بسیار بسیار مورد اعتما
هنوز خیلی ها قدرت واقعی ایران را نمی دانند! اینها سه دسته اند: اول کسانی که تاریخ و جغرافیا نخوانده اند! اصلا نمی دانند ایران کجاست، چه اگر می دانستند، می فهمیدند که خودشان هم ایرانی الاصل هستند. لذا افرادی کم سواد و کم بینش، که فرق پارتها را با عربها نمی دانند، یا زرتشت را با زورو اشتباه می گیرند. سردر دادگستری امریکا، دو مجسمه است یکی متعلق به زرتشت، و دیگری نوع دادرسی پارتیان. کسانی که آن را در مهمترین نقطه عدالت خواهی امریکا، نصب کردند مید
آخر هفته گذشته ، دو چیز متفاوت با هم همزمان بودند. ابتدا خواندن “شعر هو: فلسفه خوزه گارسیا ویلا” را که توسط رابرت ال. کینگ ، به هر حال ، یکی از بهترین کتابهای نوشتن شعرهایی است که من تا به حال خوانده ام (اگر آن را نخوانده باشم) (و من زیاد خوانده ام) و دوم اینکه ، وی مجله های قدیمی را به یک مکان جدید منتقل کرد تا در خانه استراحت کند. یکی از این مجلات یک مجله قدیمی شعر به نام “واحه” (شماره 14 به طور دقیق) است که در سال 1976 در انگلستان منتشر شده است. وای
سبک شمردن نماز
س۱. کسی که عمداً نماز را ترک کند یا سبک بشمارد، چه حکمی دارد؟
ج. نمازهای روزانه ای که در پنج نوبت خوانده می شود، از واجبات بسیار مهم شریعت اسلامی بوده و بلکه ستون دین است و ترک یا سبک شمردن آن شرعاً حرام و موجب استحقاق عقاب است.
فاقد الطهورین
س۲. آیا بر کسی که آب و چیزی که تیمّم بر آن صحیح است، در اختیار ندارد (فاقد الطهورین)، نماز واجب است؟
ج. بنا بر احتیاط، نماز را در وقت بخواند و بعد از وقت با وضو یا تیمّم قضا نماید.
موارد عدول
با هم نشسته بودیم روی یک بلندی ، پشت یک پارک پَرت ، یادم نیست آن خواننده ی اجنبی دقیقا چه میگفت ، اما ریتم غم آلود حرف هایش آنقدر فضا را رنج آور کرده بود که دو نخ باقی مانده را در آوردم و پاکت خالی را انداختم توی پلاستیکی که بینمان بود . نگاه مظلومی به تو انداختم ، تو هم مثل همیشه بی توجه و در سکوت یک نخ را از دستم بیرون کشیدی و برای بار نمیدانم چندم تکرار کردی که پنج نخ از تو بیشتر کشیده ام و زهرمارم بشود اگر همین امشب بدهی ام را ندهم
هنوز روشن نک
عصر جمعه است دیگر...
شده از بین هزار استرس داشته و نداشته ات...
از میان جزوه ها و کتاب های نخوانده ات...
سرک میکشد...از بین ورق ورق کتاب قانونت بیرون می آید و غمش را به جانت می اندازد ...
در روز و روزگاری که شنبه و یکشنبه ات را نمیشناسی ...حال دلت اما...روز جمعه را از روزهای دیگرت متمایز میکند....
جمعه است و فهم جمعه ...شناخت یک عصر جمعه نه نیازی به داشتن تلویزیون و رادیو دارد...نه تقویم و ساعت...
...
چقدر با عشق سپردم این دلو یه جا بش...
فک نمیکردم نخوادش ...
رف
یکی از مشکلات رایج طالبان پیشرفت در مکالمه عربی، یافتــن اسلوب درسی مناسب و کتاب دارای مزیت های لازم برای این کار است؛ تا جایی که افراط در این دغدغه باعث شده است که برخی سر چندراهی گیر کنند و حتی توقف را بر حرکت در یکی از چند راه ترجیح دهند البته با یقین به اینکه همه آنها به یک مقصد ختم می شود؛
این کار اشتباه محض است که انسان در این روزگار که می بایست از همه وقت خود به بهترین نحو استفاده کند، ماه ها توقف کند که آیا کتاب الف را بخوانم یا کتاب ب را
دقیقا الان تو تب و تاب و اوج استوری های نمایشگاه کتاب هستیم.نمایشگاهی که یک دورهمی بامزه کتاب ها هست.کتاب هایی کهبعضی هایشان به چاپ چندم رسیدند و بعضی هایشان تازه استارت را زده اند.
امسال اولین سالی هست که برای رفتن به این فستیوال بزرگ دو دل هستم.هرسال با بچه ها برنامه نمایشگاه میگذاشتیم.
من شاید نمایشگاه نروم چون:
- هنوز چندتایی کتاب نخوانده دارم
- تخفیف های نمایشگاه واقعا قابل توجه نیست.
- تقریبا هر دوماه چندتایی کتاب از انقلاب و شهرکتاب ها
"شما یک مردک را نگاه میکنید و من یک مرد بزرگ را؛ هر یک از ما میتواند استفاده کند"
جملهای که خواندید باعث شد یک روحانی معمولی و پایین رده، با گفتنش به درجه یک اسقف برسد!
در اوایل کتاب بینوانیان حکیم هوگو در قسمتی که مربوط به مسیو میرییل در کتاب اول آمده بود جریان را به صورت کامل شرح میدهد، آنان که بینوایان خواندهاند میفهمند کجا را میگویم.
در ابتدای وقتی این جریان را خواندم، با خودم گفتم چقدر مملکتشون بیحساب و بیکتاب که همینط
این پست موقّت است و برای مدّتی مشخّص که نامعیّن است.
اگر نمینویسم، دلیلش تهی بودن و خلأ ذهنم نیست. بلکه معتقدم نباید آشغال نوشت. مادامی که به افکارم نظم ندهم نخواهم نوشت. ایدهها بسیارند و نظم اندک...
نبود نظم پشت نوشتهها موجب میشود که حالم از نوشتهها به هم بخورد و سراسر وجودم از تهوّع لبریز شود. کمااینکه بالای 150 کاغذ را همین دیروز آتش زدم.
فقط وقتی باید نوشت که خود انسان اراده کند، نه وقتی که کلمات مثل استفراغ به طور حال بههمزنی
از تابستان پارسال مدام در حال تقلا بوده ام
که درس هایم را پاس کنم تا بتوانم سر چهار سال تمام کنم. در اصل هنوز دارم
تاوان کم کاری های سال اول دانشگاه را می دهم. کلی کتاب و درس های نخوانده
روی هم تلنبار شده که باید چهار سال زمان را به شکل منطقی بینشان تقسیم می
کردم ولی در اثر ندانم کاری هایم همه فشارها روی هم جمع شده و با اینکه
دوباره ترم تابستانه برداشته ام هنوز نمی توانم با قطعیت بگویم این سال
تحصیلی با بقیه همکلاسی هایم فارغ التحصیل می شوم.
بعضی ادما جلد زرکوب ،بعضی جلد زخیم و بعضی جلد نازک دارند
بعضی ادمابا کاغذ کاهی و بعضی با کاغذ سفید و مرغوب چاپ می شوند
بعضی ادما ترجمه شده هستند . بعضی از ادما تجدید چاپ می شوند , بعضی از ادما هم فتوکپی ادمای دیگرند .
بعضی از ادما سیاه سفید چاپ می شوند و بعضی از ادما صفحات رنگی دارند .
بعضی از ادما تیتر و فهرست دارند . روی پیشانی بعضی از ادما نوشته اند هر گونه استفاده ممنوع است .
بعضی از ادما قیمت روی جلد دارند . بعضی از ادما با چند درصد تخفیف ب
بالاخره تمام شد! کتابی پرهیجان، گاهی احساسی، گاهی صرفا نقل خاطرات با طنز کافی. جملات کوتاه و بندهای پرفعل و توصیفات موجز ولی دقیقِ این کتاب ،چشم را، روان و جاری روی واژهها ساری میکند و بیمکث و پرهیجان تصاویر را بیآن که از هم بگسلند روایت میکند. بهشخصه تا کنون کتاب خاطراتی نخوانده بودم که اینگونه، بدون اطاله کلام و این قدر با جزئیات، روایتی را به این وجدآوری از روزهای منتهی به انقلاب نگاشته باشد. روزهای منتهی به پیروزی انقلاب، ف
پرسید: «بیست و چهارسالگی چه شکلی است؟»
گفتم: «نمیدانم، خوب است!»
گفتم نمیدانم ولی بعد که تنها شدم به سوالش فکر کردم. و بعد عمیقتر فکر کردم. و باز عمیقتر فکر کردم. به نظرم رسید بیست و چهارسالگی زیباست؛ اما به همان میزان که زیباست، زشت است.
به گمانم زیباست، چون نشان از ابتدای یک راه پر پیچ و خم دارد. راهی که هرچند در ابتدای آن ایستادهای اما پشت سرت به اندازهی همین بیست و اندی سال تجربه اندوختهای. (و اگر نه به اندازهی تمام این بیست و ان
۱. مهارت جرات ورزی و اعتماد به نفسم را بیشتر کنم و کلا چاله چوله های شخصیتی و رفتاریم را ترمیم کنم
۲. خدا و کارهایش را تا حدی که شدنی است درک کنم و با او به صلح پایدار برسم.
۳. خیلی پولدار بشوم و بتوانم به خودم و دیگران خیر برسانم.
۴. با او به سفری بروم که دوست داشت با هم برویم و همه این سالها شدنی نبود.
۵. همه کتابهای نخوانده ام را بخوانم.
۶. کلینیکم را به جاهای خوبی برسانم.
۷. عضو هیات علمی دانشگاهی که میخواهم بشوم.
۸. برای خودم خانه ای مستقل، با یک ب
رگزنی نصرانی گوید روزی هنگام نماز ظهر امام عسگری ع مرا خواست فرمود این این رگرا بزن و رگی بدست من داد که انرا از رگهاییکه زده میشود نمیشناختم با خود گفتم امری شگفت تر از این ندیده ام بمن دستور میدهدهنگام ظهر رگ بزنم در صورتیکه وقت رگ زدن نیست و دیگر اینکه رگی را که نمیشناسم بمن مینماید سپس فرمود در همین خانه منثظر باش چون شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن باز کردم سپس فرمود ببند بستم فرمود در همین خانه با
ش چون نصف شب شد مرا خواس
وقتی قسمتی از تمهیدات عین القضات همدانی را از کتاب درسی میخواندم تا به سخیف ترین شکل ممکن حفظ کنم که فلان جایش با کدام بیت از فرخی یزدی قرابت دارد و به زور از نوشته های این بزرگوار ،دستور زبان استخراج کنم و سعی کنم آن عظمت را به نثر امروزی در آورم ( و عین القضات بزند توی سرش ) ؛ فکر نمی کردم آنقدر شیفته اش شوم !
بغض داشتم . بغض دارم . خودم را مابین درس هایی که نفرت ، پل اتصالی بود بینمان دفن کرده بودم .
که چه بشود دختر ؟ تو داری می میری !
حساب کن
⁉️چگونه میتوانم مغز خود را ورزش دهم؟
. . . کتاب بخوانید و خلاصهی آن را برای خود بنویسید:
خواندن و نوشتن نیز دو روش برای تحریک مغز هستند که منطقهای در مغز به نام هیپوکامپ را که محل ذخیرهی خاطرات و مسئول یادگیری مهارتهای جدید است، فعال میکنند. هرچه هیپوکامپ فعالتر شود، یادگیری بیشتری رخ میدهد و ضریب هوشی نیز بالاتر میرود. البته پیشنهاد میشود به منظور اثرگذاری بیشتر، افراد سعی کنند کتابهای متنوع و متفاوتی بخوانند و تلاش ک
سه دیدارکتابی دوجلدی با عنوان سه دیدار.جلد سوم این سه گانه به دلایل نامعلومی مفقود است ظاهرا...کتاب نثر خوبی دارد. داستانی. اما مخاطب را اسیر نمی کند. مخاطب با داستان گره نمی خورد. شاید چون داستان شلخته است. برش هایی از مقاطع زمانی زندگی امام راحل از کودکی تا نوفل لوشاتو به صورت گذرا...کتاب مالامال از پرش های زمانی و محتوایی است. از کودکی امام به ذهنیات نویسنده، از ذهنیات نویسنده به دوران جوانی امام و بعد دوباره کودکی.این خصیصه کتاب، خواننده ای
تقدیم به کسانی که غم نان داشتند و اکنون مادرانشان غم جان از دست رفته شان را دارند.
باید شوند مردم ایران سعیدها
دیدیم عاقبت عدم آن نویدها
''چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت''*
پوچ است انتهای تمام امیدها
دیروز دست شیخ کلید امید بود
ماتحتتان فرو رود آخر کلیدها
قرآن، کلامتان، شده بر عکس در عمل
گویی نخوانده اید عذابا شدیدها
در ظلم و جور از همه پیشی گرفته اید
کم کرده اید سیرت هر چه پلیدها
در زیر خاک رفت شهی که قدیم بود
تقدیر آشناست برای جدیدها
در چرخ
آقای رضا بابایی که اگر افتخار شاگردی ایشان را داشته باشم، حکم استادی بر گردن من دارد، این روزها در بستر بیماریست. برای سلامتیاش دست به آسمان ببریم. دیروز ، اول خرداد، سال روز تولد ایشان بود. به همین مناسبت توصیهای به جوانان کرده:
«️وصیت اول و آخر»
«امروز (اول خرداد ۹۸) من قدم به ۵۵ سالگی گذاشتم. خبر مهمی نیست؛ اما مهم است که دوستان من بدانند که این مرد ۵۵ ساله، به تعداد کتابهایی که نخوانده است غمگین است؛ به شمار دستهایی که نگرفته است،
مهدی قمی هیأتی نبود. دل سوخته ی امام حسین و کربلا نبود. درس نخوانده بود. شیشه بری داشت. چند سالی از عمرش معتاد بود. چند باری توی ان ای شرکت کرده بود و باز همان آش و همان کاسه. شاید آن پسری که پول جشن پاکی را داده بود مواد خریده بود، خودش بود. شاید هم نه. به گفته ی خودش توی هیأت مسجد محله شان هم راهش نداده بودند ولی هر هفته یا یک هفته در میان کامیون عمویش را برمی داشت و بار می زد سمت ایلام. خودش را هر طور بود می رساند کربلا. شاید توی یک سال بعد سقوط صدا
این شعر را الان در کانال mtr.mar خواندم، قبل از اینکه آهنگش را دانلود کنم. به نظرم شعرش خیلی قشنگ و لطیف است، و خواننده آنقدر ها خوب نخوانده. شعر را میگذارم تا شما هم لذت ببرید :)
(آهنگ را نمیگذارم چون دوستش نداشتم :دی )
أنا لیلٌ بِلا نَجمٍ ، بِلا بَدرٍ یُضَوینی
من شبی بی ستاره ام ، ماهى ندارم روشنم کند
أنا عتمٌ بِلا نورٍ، بْلا شَمسٍ تُغذینی
من تاریکى بى نورم ، بدون خورشیدى که به من جان دهد
أنا حزنٌ ، أنا شوقٌ، و طول الهجر یُبکینی
من غمم ، من شوق ا
سلام
امروز شنبه بود ولی شبیه جمعه بود.از اون جمعهها که نه دل گرفته،نه مغز خستهس نه خوشی نه کلا هیچی.بی همه چیزی یجورایی.
حال اکثریت مقیم ساکن خوش نیست.خالی بندیای مشاور را باور کرده و به آینده دل میبندد.
پل گلدن گیت ندیده از دنیا نریم،پیپیر نداده نریم،مکدونالد نخورده نریم،کربلا نرفته نریم،نمایشنامه ننوشته نریم،این چنین رقصیدن میانه زمین آرزو به دل نریم،کنسرت علی عظیمی و نامجو نرفته نمیریم،دو نفره نخندیده نمیریم،لپ طفل خود را نکش
همه شاگردان توجه کنند که غیبتها و تاخیر ها به دقت مورد بررسی و اعمال قرار میگیرد. در صورتیکه برای غیبت خود و یا تاخیر خود دلیلی دارید زودتر ارائه دهید.سعی کنید برای جلساتی که غایب مجاز بوده اید تکلیف کلاسی از بنده طلب کنید و انجام دهید.یادتان باشد میزان کلاسها و ساعات حضور ملاک بخشی از کار شماست. یعنی کسی که کلاس ندیده و مطلب را نخوانده امتحان هم که بدهد از مطالب کلاس محروم است و چون تکلیفی انجام نداده و با کسی که حاضر بوده فرق دارد در امتحان
باید...
باید آن ها را ببوسیم
اما حیف
ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم
پروانه ها در خیابان ها می رقصند و باید...
باید با آن ها برقصیم
اما حیف
ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم...
پروانه ها با پیراهن های عنابی
با خال های نارنجی
با شاخک های نقره ای
آواز میخوانند و ما را میخوانند
باید...
باید با آن ها بخوانیم
اما حیف
ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم
آواز خواندن چه می دانیم؟
دسته دسته می آیند و باید...
باید به آن ها «وه! چه زیبایید! »بگوییم
کتاب را باز میکنم و شروع میکنم به خواندن. هنوز چندخط نخواندهام که حواسم از کلمات حسین پاینده جدا میشود و میدود پی خودم. چندروزی است ریههایم حالت عجیبی دارند. نمیتوانم قاطعانه بگویم اما یکچیزی شبیه خارش است و وقتی نوشیدنی گرم میخورم برای مدت کوتاهی این احساس ترکم میکند. باخودم فکر میکنم آیا بیاحتیاطی کردهام؟ چیزی به ذهنم نمیرسد. علائم دیگری ندارم و نمیتوانم به کرونا مشکوک شوم. مادر میگوید احتمالا حساسیت فصلی است. ب
کتاب نکرونومیکون یا رستاخیز مردگان نام کتابی خطرناک است که هیچکس تاکنون آن را تا انتها نخوانده است و هرکس که این کار را انجام دهد، دیوانه خواهد شد.
نویسنده اصلی این کتاب فردی اهل شام به نام عبدل ال حضرت بود که آن را در سال ششصد و نود نه نوشت. بعد از آنکه کتاب توسط ال حضرت به پایان رسید، بدن تکه تکه شده اش پیدا شد. دلیل و نحوه قتل نامعلوم بود.
کتاب اصلی (نمونه دیگری از این کتاب توسط اچ پی لاو کرفت نوشته و در ژانر وحشت روانه بازار شد) شامل هفت جلد
سلام
برنامههای ما از این به بعد پاییزی میشود.هوا داره سرد میشه کم کم! سویشرت ها را درآورده،کلاهها را بر سر کشیده،لب سکوی بغل سبز نشسته و رفتوآمد دانشجویان فیزیک بهشتی را نظارهگر میشود.این است داستان پاییزی ما!
عین احمقها در فصل رقص برگهای سرخ،چارلز بوکوفسکی میخواند و چرندیات وی را هایلایت میکند.اندازه دلتای ایکس درس نخوانده.وی خسته است(طبق معمول).از اوضاع الانش بیزار است اما ناراحت هم نیست.سوالات بنیادی را بیخیال شده است.جنب
عبدالحمید سری تکان داد و گفت: «غدیر هیچ ربطی به وحدت اسلامی ندارد.»
رسول گفت: «ربط دارد. خیلی هم ربط دارد. قرآن هم همین را می گوید.»
عبدالحمید که معلوم بود روی قرآن حساس است، سر چرخاند طرفش و گفت: «قرآن؟»
«بله. قرآن.»
عبدالحمید پرسید: «قرآن چه می گوید.»
رسول گفت: «در قرآن آمده است که به حبل الله چنگ بزنید و متفرّق نشوید. حبل الله یعنی ریسمان الهی. حالا این ریسمان الهی چیست که خدا از ما خواسته به آن چنگ بزنیم و متفرّق نشویم. در تفاسیر شیعه و تف
فیلمفارسی کم دیدم. خیلی کم. ولی بنا دارم بنشینم و سینمای ایران را از آن آغازش مروری بکنم. شاید کلی فیلم خوب هم بشود از لابه لای آن فیلم ها پیدا کرد.
ولی هنوز نحوه مواجهه با این فیلم ها را بلد نیستم.
آیا خام دستی های فیلم را باید پای زمان و زمانه اش بگذارم یا اینکه با یک دید امروزی بهشان بنگرم و آنها را کلا آشغال بپندارم.
خب آن زمان ها فیلم های خوبی هم ساخته شده! پس زمان نمی تواند پادرمیانی کند تا اثر زیر سوال نرود. ولی خب باید یک جایی گوشه ی ذهن، عا
خاطره بد آموزی کتاب
خاطره بد آموزی کتاب
خاطره بد آموزی کتابنخوانده بودمش…فقط از یک فرد فهیم تعریفش را شنیده بودم.کتاب را به چند نفر دادم که بخوانند…یک نفر که کتاب را پس آورد و گفت این چه کتابی است؟ بدآموزی دارد!آنقدر ترسیدم که همان روز شروع کردم به خواندن کتاب…به هرجای کتاب که می رسیدم باخودم می گفتم: عه عه عه این جایش بدآموزی دارد.اما جلوتر که می رفتم می دیدم آنکه مسئله ی خاصی نبود…کلی موقع خواندن کتاب با خودم حرف می زدم:اینجا؟
خب اینجا
نقد رمان عقاید یک دلقک : دلقکی که پر است از تنش، سردرگمی، بدبختی، تلخی و نفهمی ها !!!
نقد رمان عقاید یک دلقک نوشته ی هاینریش بل
مالیخولیا را شنیده بودم،اما کتابی که مالیخولیایی باشد نخوانده بودم.دلقکی که خالی است از هر هدف و برنامه.تنها یک دلقک که پر است از تنش، سردرگمی، بدبختی، تلخی و نفهمی ها !!!
کتاب عقاید یک دلقک برای خواننده، همان قدر سردرگمی و پوچی می آورد که در زندگی دلقک بیچاره جریان داشته است…
جوانی از خانواده ای پولدار امّا خسیس،ب
وقتی فهمیدم ادبیات فارسی رشتهایست که در دانشگاه ارائه میشود دبستانی بودم. تعجّب برم داشت. خیال میکردم «رشتهی دانشگاهی» باید چیزی باشد مثل پزشکی و برق، ادبیات که تفریح است. برایم منطقی نبود که در دانشگاه و به نامِ تحصیل انقدر به کسی خوش بگذرد. امروز به برنامهای که دو سال پیش برای جبران عقبماندگیهای درسیام ریخته بودم نگاه کردم. پایینزمانبندیها نوشتهام :«چرا من دانشجوی ادبیات نیستم؟» و یادم آمد که آن موقع، هروقت میفهم
افسوس! که جامعهی ما هنوز از اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله فاصلهی زیادی دارد. دریغا! که هنوز چهرهی اسلام، در بسیاری از مسائل، پشت پرده مانده است و پرده های جهل و خرافات و عادات و آداب و رسوم جاهلی و خودخواهیها و شرکها و خودپرستیها و نفس پرستی ها و... جلوی خورشید درخشان اسلام را گرفته و جامعه را از پرتو حیات بخش آن محروم ساخته است.
اگر در «ازدواج و انتخاب همسر»، اسلام، معیار و ملاک بود، اکثر یا همهی این مشکلات وجود نداشت. اما کدام
میان قفسه کتاب هایم می ایستم خیره به کتابخانه ای چوبی که در گوشه ای از اتاق ، کتاب هایم را تنگ در آغوش خود گرفته می نگرم میل به خواندن کتابی تکراری از میان انبوهی از کتاب های نخوانده ام دوباره به سرم می زند شاید چون حس می کنم اکنون منتظر حدس هیچ پایانی چه شاد ، غمگین ، دراماتیک یا داستانی با پایان باز نیستم و دیگر هیچ کدام از شخصیت های داستان قرار نیست مرا غافلگیر کند و من با خیال راحت در حالی که لبخند می زنم دل می سپارم دوباره به داستانی ک
در دفتر کسی جز ملیکای دانشجوی ادبیات عرب نبود و میشد راحت درس خواند. نشستم پشت میزِ آقای رمضانی، فصلِ اولِ طبیعیات را پهن کردم جلوی رویم و یکی دو خط نخوانده چشمهایم سنگین شد. از صدایِ روغن نخوردهی در بیدار شدم. با حرکتِ سر و گردن، دستم که زیرِ پیشانیام بود دردناک شد. رفتم نشستم روی مبلهای زیرِ پنجره و چادرم را کشیدم روی صورتم. صدای اذان. هشیارتر شدم، بوی دود. از پشتِ چادر دیدم که هیئتِ کرم رنگی روی مبلِ رو به رو نشسته: طوبی. معلوم شد در
ویژگی های درسنامۀ کتاب:
جامع و کاربردی
درسنامۀ جامع یعنی شما در کتاب روانشناسی هدفدار جامع کنکور انتشارات مشاوران آموزش سطربهسطر کتاب درسی را میفهمید و پی میبرید در دل یک جمله ساده از کتاب چه مفاهیم و نکتههایی وجود دارد. کاربردی به این معنا که در سؤالات و آزمونهای مختلف میتوانید ردپای این درسنامه را پیدا کنید؛ طوری که مطلبی نخوانده برای آزمون نخواهید داشت.
تیتر بندی و ریز تیتر های متناسب
در کتاب روانشناسی جامع مشاوران آموزش
آخ. آخ. بودن در پشت بام. وجود داشتن در پشت بام. موجودیت داشتن در پشت بام. من از هیچ پشت بام کوچک و زیبایی تا به الان، ضربه روحی نخورده ام مراد. آن ها همشان وسیع هستند و وسیع. باشکوه و باشکوه و بلند. من برای آن ها قصه تعریف میکنم مراد. قصه شهری که ستاره اش آسمان نداشت. قصه چاه حمامی که دوست داشت خودش را در آیینه نگاه کند. توی پشت بام ها آدم برای خودش و دنیای خودش زندگی می کند. شیشه خالی نوشیدنی هیفده هزار تومنی اش را می گذارد روی لبه ای، هفت قدم یا هشت
کتابخانههای عمومی تعطیل است. این جمله یعنی کتابخانههای اختصاصی باز است؟ قاعدۀ منطقی میگوید که تا خبری از کتابخانۀ بعدی نداشته باشیم نمیتوانیم تصمیم بگیریم که در چه حالی است اما ذهنهای منطق نخوانده فکر میکنند که کتابخانههای اختصاصی حتما باز هستند.
احتمالا یک سری ذهنهای منطق نخوانده الآن که معما حل شده بیاییند بگونید نه، خیلی هم میدانستیم. بیخیال، طاقچه را یادتان هست که گفتم مزخرف است. دیشب از خجالتم در آمد و یک هفته اشتر
ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه مقررات نماز:
8.قنوت:مستحب است دررکعت دوم پیش از رکوع قنوت بخواند - خواندن قنوت در نماز وتر مستحب -
است مستحب است هنگام قنوت دستها را مقابل صورت باز کند - کف دستها را رو به آسمان گرفته و
انگشتان را به جز انگشت ابهام به هم بچسباند - هر دو کف دست پهلوی هم و متصل به هم قرار
گیرد - نگاه انسان هنگام قنون به کف دست ها باشد - خوب است که درقنوت گف
محمد علی نجفی
امروزه کمتر کسی را در ایران و به ویژه تهران پیدا می کنید که مطلبی درباره شهردار پیشین پایتخت نشنیده، نخوانده و ندیده باشد.
نجفی شهردار پیشین تهران که از شهریور ۹۶ تا اسفند ۹۶ تکیه بر صندلی خیابان بهشت زد و با یک تراژدی مبهم از این جایگاه استعفا داد در خرداد ۹۸ با به قتل رساندن همسر دوم خود میترا استاد به سرتیتر خبرهای ایران تبدیل شد و در هر کوچه و خیابان مردم درباره او صحبت کردند و بسیاری از سیاست مداران نظراتی پراکنده حول این و
بسمالله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
شیعیان در بزرگی وعظمت مقام حضرت عبدالمطلب جد پیامبر سر سوزن شک و تردیدی ندارند
یکی از دلایل عظمت مقام عبدالمطلب مقام توکل اوست.
که در متن زیارت نامه ایشان آمده است.
حضرت عبدالمطلب با رها کردن کعبه در مقابل سپاه فیل و بیان این جمله که من صاحب شترهایم هستم و کعبه هم صاحبی دارد و نیازی به دفاع من ندارد زمینه را برای قدرت نمایی پروردگار ایجاد فرمودند
هنوز جایی نخوانده و نشنیده ام که پیام
من این روزهارا میدیدم . در بیداری روزهای سرخوردگی و لجن روزهای لعنتی که هیچ چیزخوبت نمیکند.روزهای که از دست خودت عاصی باشی روزهای لعنتی لعنتی..من این روزهارا دیده بودم به این روزهافکزمیکردم به روزهایی که عدم موفقیت برایم خیلی نزدیک است به روزهایی که باهیچ خنده بلندی حالم خوب نمیشود.حتی وقتی که انقدر خنده هایمان بلند است که مسئول کتابخانه بیاید داخل حیاط تذکر دهد ارام تر ولی حالم خوب نباشد ته دلم یکجوری باشد. وقتی که به شوخی رویم اب میریزد ر
نامهی بسته شده به پای خرگوش تند و تیز | برسد به دستِ جانِ عزیز
آقای جانِ عزیز. این نامه را من مینویسم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد ولی همهی سوراخ سنبههای ذهنش، شبیه دنیای ذهنیِ شماست. من یک طرفدار نیستم. یک عاشقِ دو آتیشهی آثار شما و از اینجور اسمهایی که آدمها روی خودشان میگذارند هم نیستم. من، منم. دختری که صد و سه سال بعد شما به دنیا آمد و فهمید صد و سه سال قبلِ او، کسی به دنیا آمد و زندگی کرد و نوشت و ساخت و ساخت و نوشت
چهارشنبه سوری برای من همیشه از آن شب هایی بوده که همه شب های سال یادم می آید آدم ها اتفاق ها شرایط گذشته نامعلوم بودن آینده خواسته ها زندگی دوست داشتن های بی جواب نگاه های یک طرفه حس های یک طرفه کتاب های خوانده نشده نوشته های نوشته نشده اتفاق های نیفتاده و داشته ها ...
آخ از داشته ها همین داشته هاست که آدم را سرپا نگه میدارد حتی اگر حواسمان نباشد مثلا حواست نباشد برای همین نفس کشیدن کلی فرآیند انجام میشود که اره قضیه خیلی علمی شد داشتم فکر میکر
تابلوی بدن بی جان مسیح ،اثر نقاش آلمانی هانس هلباین
داستایوفسکی درمسیر فرانسه، برای دیدن این تابلو در شهر بازلِ سوئیس توقف میکند.به هنگام دیدن این تابلو در شهر بازل ، داستایوفسکی به همسرش میگوید "چنین تابلویی میتواند سبب از میان رفتن ایمان گردد " و خیره به تابلو می نگرد.تاریخ این سفر نزدیک به یک سال قبل از انتشار رمان ابله بوده.در رمان ابله پرنس میشکین با این تابلو مواجه میشود و در آنجا نیز پرنس میشکین نظری منفی درباره تابلو دارد.
نیچه یک جم
اگر کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را تا کنون نخوانده اید شک نکنید که ضرر کرده اید.
این را کسی به شما می گوید که اهل مطالعه آثار مختلف دفاع مقدس در نزدیک به سه دهه است و خودش دستی به کار نویسندگی دارد و از این فضا بیگانه نیست.
کتاب خاطرات ابراهیم هادی، رمان نیست و آب بسته نشده و از پردازش های وهم انگیز و غیر واقعی به دور است.
متن آن با قلمی ساده به نگارش درآمده و نویسنده حقیقت را آنگونه که هست فقط با مدد فن درست نویسی به مخاطب ارائه داده است. از ای
دیشب ،با تمام وجود در خواب درد می کشیدم .با صدای مادرم از خواب بیدار شدم و اب خوردم .تو خوابم گیر کرده بودم وسط یه در شاید دری مثل در اسانسور ....از هر دو طرف له می شدم و درد می کشیدم و نمی تونستم کمک بخواهم.یه جورایی شبیه وضعیت واقعی که چند روزه دیگه رسما سه سال میشود .
هفته پیش واسه ازمونی که قبول شده بودم رفته بودن دانشگاه تحقیق .از کارمند اموزش گرفته تا مدیر گروه بهم خبر دادن . کارمند اموزش که من اصلا نمی شناختمش گفت خانم ابان شمایی ..وسط حرف زد
درباره این سایت